جدول جو
جدول جو

معنی ضبی اصفهانی - جستجوی لغت در جدول جو

ضبی اصفهانی
(اِ بَ)
نجم الدین محمود بن جریر ضبی اصفهانی معتزلی. نزیل خوارزم و استادزمخشری بود و بسال 705 هجری قمری درگذشت. او راست: زادالراکب فی الادب. مناهج الطالبین و مسالک العارفین، در تصوف (بفارسی). (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 402)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ بِ اِ فَ)
میرزا حبیب اصفهانی، معروف به حبیب افندی، معلم ادبیات فارسی در استانبول. وی کتابی به نام ’دستور سخن’ در دستور زبان فارسی نگاشت وآن را در استانبول به سال 1287 هجری قمری چاپ کرد و سپس مختصر آن را به سال 1308 هجری قمری در همان جا به نام ’دبستان پارسی’ طبع کرد. در دیباچۀ دبستان گوید:من بندۀ شرمنده حبیب اصفهانی پس از نوشتن دستور سخن و چاپ آن به اهتمام بندگان حسنعلی خان امیرنظام چون دیدم که نسخۀ آن مطول است خواستم... آن را مختصر کنم... و این محصول چند سال تعلیم خود را مسمی به اسم دبستان پارسی گردانیدم’. برون گوید: وی در پایان قرن نوزدهم میلادی در استانبول وفات یافته است و در میان گویندگان متأخر در هزل سرائی با عبید زاکان همسری بلکه بر وی تفوق داشته، در آخر عمر به استانبول رفت، و به عضویت انجمن معارف انتخاب گردید و در آنجا کتاب خط و خطاطان را به ترکی تألیف و به سال 1305 ه. ق. چاپ کرد. وی دیوان بسحاق اطعمه و نظام قاری را تصحیح و به سال 1303 هجری قمری در چاپ خانه ابوالضیاء در غلطۀ استانبول چاپ کرد و منتخب و کلیات عبید زاکان را با مقدمۀ فارسی خود و مقدمه ای به زبان فرانسه از مسیو فرته در استانبول در چاپ خانه ابوالضیاء توفیق به سال 1303 هجری قمری (1885م.) چاپ کرده است. رجوع به تاریخ ادبیات ایران بروان ج 3 ص 264 و 286 و 369 و الذریعه ج 7 ص 179 و ج 8 ص 160 و فهرست نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ اِ فَ)
وی برای کسب کمالات به هندوستان سفر کرد و مدتی در خدمت ابراهیم قطب شاه درآمد و سپس به حج رفت و در این سفر درگذشت. از اوست:
لطف با غیر غایتی دارد
جور با ما نهایتی دارد
گوش بر حرف مدعی تا چند
هر که بینی حکایتی دارد.
(از قاموس الاعلام ترکی)
وی به هندوستان رفت و در خدمت جهانگیر شاه درآمد و مربی شاهزاده پرویز گردید. این بیت از اوست:
آن خون دل فشاند و این خون دل بخورد
فرق اینقدر بود ز لب زخم تا لبم.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
اصفهانی. تخلص یکی ازشعرای ایران است، نامش عبدالله وی از اهالی اصفهان بود، در اوایل عبدی و بعد طبعی تخلص میکرد. از اوست:
سیل اشکم گرهی در دل جیحون زده است
تیر آهم به صف چرخ شبیخون زده است
لاله از خجلت همچشمی داغ دل من
زین چمن خیمه برون برده، به هامون زده است.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رضاقلی هدایت آرد: نامش میرزا عبدالباقی. از اجلۀ سادات موسوی، و در طبابتش دم عیسوی، فرزند میرزا محمد رحیم طبیب حکیم باشی شاه سلیمان صفوی بوده، و خود خدمت نادرشاه افشار را مینموده کمال جلال را داشته، بعد از نادر در اصفهان کلانتری کرده و برغبت طبع عالی خویش آن شغل بزرگ را به برادر کوچک خود، میرزا عبدالوهاب واگذاشته بفراغت پرداخته. و برادر مذکورش چندی نیز ایالت اصفهان کرده. علی الجمله وی در سنۀ 1168 هجری قمری رحلت نمود. دیوانش دو سه هزار بیت و حاضر است. از اوست:
منزل بسی دور و بپا ما را شکسته خارها
واماندگان را مهلتی ای کاروانسالارها
گر باغبان روزی بما بندد در گلزارها
ما را نگاهی بس بود از رخنۀ دیوارها.
تا بر دلت از ناله غباری ننشیند
از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را.
درین گلشن از آن شادم که نوپرواز مرغان را
رسد عهد گرفتاری چو بال و پر شود پیدا
نمیدانم زیان و سود بازار محبت را
همین دانم که کالای وفا کمتر شود پیدا.
حسرت مرغ اسیری کشدم کز دامی
کرده پرواز و به کنج قفسی افتاده ست.
بخدنگم چو زدی سینۀ گرمم بشکاف
که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست
زورق اشکسته و امید سلامت دارم
در محیطی که ز ساحل اثری پیدا نیست.
تا کی نصیحتم که بخوبان مبند دل
ناصح ترا چکار دل من دل تو نیست.
دلخراش است دگر نالۀ مرغان چمن
در خم دام مگر تازه گرفتاری هست.
بر هم زدم از ذوق اسیری پر و بالی
ورنه سر پرواز ز کنج قفسم نیست.
ریخت گل از گلبن و آوخ که ما را باغبان
رخصت نظاره داد اکنون کز او آثار نیست.
منم که روز ازل از من آسمان و زمین
محبت پدری مهر مادری برداشت.
صیاد را نگر که چه بیداد میکند
نه میکشد مرا و نه آزاد میکند
خوش نغمۀ بلبلان چمن را چه شد که زاغ
بر شاخ گل نشسته و فریاد میکند
من ساده لوح و دلبر عاشق فریب من
هر دم به وعده ای دل من شاد میکند.
غمش در نهان خانه دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
بنازم ببزم محبت که آنجا
گدائی بشاهی مقابل نشیند
خلد گر به پا خاری آسان برآرم
چه سازم بخاری که در دل نشیند.
ای وای بر آن مرغ گرفتار که از دام
پایش بگشایند و پریدن نگذارند.
عاشقان را مگر از خاره تنی ساخته اند
که به بیداد چنین دل شکنی ساخته اند.
خلق را بیم هلاک است و مرا غم که مباد
نشود کشتی ما غرق و بساحل برود.
در آن گلشن که گلچین در به روی باغبان بندد
نمیدانم به امید چه بلبل آشیان بندد.
از کین گر آن بیدادگر بر سینه ام خنجر زند
بادا بحل خون منش گر خنجر دیگر زند
شکرانۀ خواب خوشت مپسند بیرون درش
ناکرده خوابی صبحدم گر حلقه ای بر در زند.
قسمتم کاش بدان کوی کشد دیگر بار
که از آن مرحله من دل نگران بستم بار
بی تو بر سینه زنم هرچه درین ناحیه سنگ
بی تو بر دل شکنم هرچه درین بادیه خار.
هجران بسر رسید و دلم گرم ناله باز
پایان منزل است و جرس در فغان هنوز.
هرچند بر آن عارض گلگون نگرد کس
دل میکشدش باز که افزون نگرد کس.
چه دامست اینکه هر مرغی که میگردد گرفتارش
نمی آید بخاطر پرفشانیهای گلزارش.
از وصالم چه تمتع که تو ای آفت هوش
تا نشینی به کنارم ز میان برخیزم.
از ما نهفته با دگران یاربوده ای
ما غافل و تو همدم اغیار بوده ای
جائی که شب شدند حریفان تمام مست
باور که میکند که تو هشیار بوده ای.
شب چو بمیرم بسر کوی تو
زنده شوم صبحدم از بوی تو.
میروم دمبدم از خود بمن ای باد صبا
میتوان یافت که از دوست پیامی داری.
کردی چو شهیدم مکن آلوده بخونم
دامان که حریفان نشناسند کدامی.
تا عشق مرا فاش نمیدانستی
با من ره پرخاش نمیدانستی
در عاشقی خویش مرا شهرۀ شهر
دانستی و ای کاش نمیدانستی.
(مجمعالفصحاء ج 2 ص 340).
و نیز رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمه رشیدیاسمی ج 4 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ اِ فَ)
ابن داوودبن سلیمان اصفهانی، ملقّب به صائن الدین. متوفی بسال 836 هجری قمری در هرات. او راست: 1- الاعجاز فی الاحاجی و الالغاز. 2- رساله فی شق القمر. 3- شرح تائیۀ ابن فارض. 4- شرح فصوص الحکم ابن عربی. 5- قواعد التوحید. 6- مرآهالناظرین فی شرح منازل السائرین. (از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون ص 121. ایضاح المکنون ج 2 ص 462)
ابن حمزۀ اصفهانی. وی دیوان بحتری را گرد کرده است. و نیز دیوان ابوتمام حبیب طائی رابر انواع مرتب کرده است. (از الفهرست ابن الندیم)
ابن حسین بن محمد بن احمد بن هیثم بن عبدالرحمان بن مروان بن عبدالله بن مروان بن محمد (آخرین خلیفۀ اموی) اصفهانی. صاحب کتاب اغانی، مکنّی به ابوالفرج. رجوع به ابوالفرج (علی بن...) و علی (ابن حسین...) و اصفهانی شود
ابن حسین بن علی اصفهانی باقولی ضریر، مشهور به جامع و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن (علی بن حسین...) و به علی (ابن حسین...) شود
ابن محمد بن علی بن ابی المعالی الصغیربن ابی المعالی الکبیر طباطبائی اصفهانی کاظمی حائری شیعی امامی. رجوع به علی طباطبائی شود
ابن سهل اصفهانی، مکنّی به ابوالحسن. از مشایخ صوفیه و معاصر جنید. رجوع به ابوالحسن (علی بن سهل...) و اصفهانی شود
ابن محمدطاهر بن عبدالحمید بن موسی بن علی بن معتوق عاملی نباطی اصفهانی، مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی عاملی شود
ابن منصور بن عبیدالله خطیبی اصفهانی بغدادی، مکنّی به ابوعلی و مشهور به اجل لغوی. رجوع به علی خطیبی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رضی اصفهانی. سامی گوید: آقا رضی از مردم اصفهان بود و برای گردش و سیاحت به هندوستان سفر کرد و در بازگشت به سال 1024 هجری قمری درگذشت. بیت زیر از اوست:
در فراق تو خیالی است تن بی جانم
که چو فانوس به تحریک نفس می گردد.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
صاحب صبح گلشن ابیات زیر را از او آورده است:
نه هرکه چهره برافروخت از غم آزاد است
که سرخ رویی گل از طپانچۀ باد است.
نخواهم زیست چندانی که بازآرد پیامش را
وصیت نامه ای بر بال مرغ نامه بربستم.
(از ص 178).
آذر نیز سه بیت زیر را از وی درج کرده است:
از خدا قرب خود آن روز که می خواست رقیب
کاش آزادی ما نیز تمنا می کرد.
بجان آید دلم از ناصبوری
نصیب جان دوری باد دوری.
شد زین دو سه روزه رنجش تو
از ما دل روزگار خالی.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 181). رجوع به فرهنگ سخنوران و تذکرۀ حسینی ص 134 و 133 و صبح گلشن ص 178 و ریحانه الادب ج 1 صص 24-25 و سرو آزاد ص 31 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عِ اِ فَ)
وزیر علیمرادخان زند است و هنگام مرگ علیمرادخان در سفرعزیمت به اصفهان از تهران (سال 1199 هجری قمری) همراه وی بود و مرگ او را برای جلوگیری از تشویش سپاه پنهان بگذاشت و جنازه او را همچنان بر تخت روان تا اصفهان برد. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 287 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اصفهانی. محمدابراهیم مشهور به قصاب. متوفای 1226 هجری قمری از گویندگان اصفهان بود. بیت زیر از اوست:
تا کی بود به حسرت چشمم به راه ماهی
یارب مباد هرگز چشم کسی به راهی.
(از قاموس الاعلام ترکی) (فرهنگ سخنوران).
رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالله بن زید ضبی اصفهانی، مکنی به ابوبکر. از علما و محدثین مائه پنجم دراصفهان می زیست و ابوزکریا یحیی بن عبدالوهاب بن منده از او اخذ روایت کرده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ابن جریر ضبی اصفهانی مکنی به ابومضر و متوفی به سال 507 هجری قمری وی نخستین کس بود که مذهب کلامی معتزله را در خوارزم رواج داد. در صرف و نحو و لغت عرب استاد زمان خود بود مدتی در خوارزم اقامت داشت و مردان بزرگی مانند زمخشری نزد وی تلمذ نمودند. وفات او به مرو بود و کتاب زادالراکب دراخبار و ادب از اوست. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1011)
لغت نامه دهخدا